غزل شمارهٔ 1943
1. میتوان در باغ دید از سینهٔ افگارگل
2. کاینگل اندامان چه مقدارند در آزار گل
3. گر تبسم زین ادا چیند بساط غنچهاش
4. میدرد منقار بلبل خندهٔ سرشار گل
5. ای ستمگر بر درشتی ناز رعنایی مچین
6. در نظرها میخلد هر چند باشد خارگل
7. فرصت نشو و نما عیار این بازبچه است
8. رنگ تا پر میگشاید میبرد دستارگل
9. خانه ویرانست اینجا تا به خود جنبد نسیم
10. خشت چیند تاکجا بر رنگ وبو معمارگل
11. پهلوی همت مکن فرش بساط اعتبار
12. مخمل وکمخواب دارد دولت بیدارگل
13. باید از دل تا به لب چندین گریبان چاک زد
14. کار آسانی مدان خندیدن دشوار گل
15. باغ امکان درسگاه عذر بیسرمایگی است
16. رنگ کو تا گردشی انشا کند پرگار گل
17. غفلت بی درد پر بی عبرتم برد از چمن
18. نالهٔ دل داشت بو در بستر بیمار گل
19. تا به فکر مایه افتادیمکار از دست رفت
20. رنگ و بو سودای مفتی بود در بازار گل
21. میبرد خواب بهار نازم از یاد خطش
22. بیفسونی نیست بیدل سایهٔ دیوار گل
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده