غزل شمارهٔ 1951
1. به هر زمین که خبر گیری از سواد عدم
2. فتاده نامهٔ ما سر به مُهر نقش قدم
3. ز اهل دل به جز آثار انس هیچ مخواه
4. رمیدهگیر رمیدن ز آهوان حرم
5. به خوان عهد و وفا خلق خاک میلیسند
6. نماند نام نمک بسکه شد غذای قسم
7. علم به عرصهٔ پستی شکست شهرت جاه
8. دمید سلسلهٔ موی چینی از پرچم
9. سخن اگر گهر است انفعال گویاییست
10. خموش باش که آب گهر نگردد کم
11. خیال خلد تو زاهد طویله آراییست
12. خری رهاکن اگر بایدت شدن آدم
13. بسا گزند که تریاق در بغل دارد
14. زبان سنگ تری خشکیش بود مرهم
15. مزاج خودشکن آزار کس نمیخواهد
16. کم است ریزش خون تیغ را ز ریزش دم
17. غبار حاجت ما طرف دامنی نگرفت
18. یقین شد اینکه بلند است آستانکرم
19. خجالت است خرابات فرصت هستی
20. قدح زنید حریفان همین به جبههٔ نم
21. به خط جادهٔ پرگار رفتهایم همه
22. چو سبحه پیش و پس اینجا گذشته است ز هم
23. به یاد وصلکه لبریز حسرتی بیدل
24. که از نم مژهات ناله میچکد چو قلم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده