غزل شمارهٔ 1979
1. عافیتها در مزاج پرفشان دزدیدهام
2. چون شرر در جیب پرواز آشیان دزدیدهام
3. بایدم از دیدهٔ تحقیق پنهان زیستن
4. ناتوانیها از آن موی میان دزدیدهام
5. با خیال عارضت خوابم چه سان آید به چشم
6. حلقهٔ زلف آنچه دارد من همان دزدیدهام
7. نیست گوشی کز تپشهای دلم آگاه نیست
8. چون جرس از سادگی جنس فغان دزدیدهام
9. دل ز ضبط آرزو خون شد من از ضبط نفس
10. او متاع کاروان من کاروان دزدیدهام
11. داغ عشقی دارم از تشویق احوالم مپرس
12. مفلسم آنگه نگین خسروان دزدیدهام
13. در جهان یک گوش بر آهنگ ساز درد نیست
14. صد قیامت شور دل زیر زبان دزدیدهام
15. تا ابد میبایدم غلتید در آغوش خویش
16. قعر این سیمابگون بحرم کران دزدیدهام
17. هرزه خرج نقد فرصت بود دل از گفتگو
18. تا نفس دزدیدهام گنج روان دزدیدهام
19. هر نفس شوری دگر در دل قیامت میکند
20. اینقدر توفان نمیدانم چه سان دزدیدهام
21. وحشت من چون شرر فرصت کمین جهد نیست
22. دامن رنگی که دارم بر میان دزدیدهام
23. دم زدن تا چرخ بر میآردم زین خاکدان
24. در نفس چون صبح چندین نردبان دزدیدهام
25. یک قلم جنس دکان ما و من شور و شر است
26. مفت راحتها که خود را زین میان دزدیدهام
27. بیدل از ناموس اسرار تمنایم مپرس
28. سینه از آه و لب از جوش فغان دزدیدهام
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده