غزل شمارهٔ 2162
1. عبرت انجمن جاییست مأمنی که من دارم
2. غیر من کجا دارد مسکنی که من دارم
3. در بهار آگاهی ناز خودفروشی نیست
4. رنگ و بو فراموش است گلشنی که من دارم
5. موج گوهرم عمریست آرمیده میتازد
6. رنج پا نمیخواهد رفتنی که من دارم
7. منت کفن ننگ است بر شهید استغنا
8. غیرت شرر دارد مردنی که من دارم
9. خامشی ز هیچ آهنگ زیر و بم نمیچیند
10. نا شنیده تحسینیستگفتنیکه من دارم
11. وضع مشرب مجنون فاشتر ز رسواییست
12. در بغل نمیگنجد دامنی که من دارم
13. دار و ریسمان اینجا تا به حشر در کار است
14. شمع بزم منصوریستگردنیکه من دارم
15. آه درد نومیدی بر که بایدم خواندن
16. داشت هرکه را دیدم شیونیکه من دارم
17. پیش ناوک تقدیر جستم از فلک تدبیر
18. گفت دیدهای آخر جو شنی که من دارم
19. چرب و نرمی حرفم حیلهکار افسون نیست
20. خشک میدود بر آب روغنی که من دارم
21. حرف عالم اسرار بر ادب حوالت کن
22. دم زدن خس و خار است گلخنی که من دارم
23. غور معنیام دشوار، فهم مطلبم مشکل
24. بیدل از زبان اوست این منیکه من دارم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده