غزل شمارهٔ 2173
1. بر ندارد شوخی از طبع ادب تخمیر شرم
2. بی عرقگل میکند از جبههٔ تصویر شرم
3. در هوای ختم مقصد سرنگون تاز است مو
4. تا طلوع صبح پیری نیست بیشبگیر شرم
5. میکند عالم تلاش آنچه نتوان برد پیش
6. در مزاجکس ندارد جوهر تاثیر شرم
7. شیوهٔ اهل ادب در هر صفت بیجرأتیست
8. رنگ اگر گردانده باشد نیست بیتقصیر شرم
9. لعل خوبان بوسهگاه حسرت پیران مباد
10. میکند آب این شکر را ز اختلاط شیر شرم
11. ننگ بیکاری کسی را بیعرق نگذاشتهست
12. از همین خفت ز خارا میچکاند قیر شرم
13. از تعلق رستن آسان نیست بی سعی جنون
14. بر نمیآید به زور خار دامنگیر شرم
15. منفعل شد عشق از وضع تکلفهای ما
16. دارد از تمکین مجنون نالهٔ زنجیر شرم
17. زین تنک روبان نمیباید مروت خواستن
18. نیست چون آیینه درآب دم شمشیرشرم
19. خلق غافل را همین با پوشش افتاده است کار
20. کاش این تدبیرها را باشد از تقدیر شرم
21. مفت رندانگر تکلفها نباشد سد راه
22. بی ازار افتاده است از هند تا کشمیر شرم
23. بیدل آن قرآن که ما درس حضورش خواندهایم
24. متن آیاتش تحیر دارد و تفسیر شرم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده