بیدل دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 2175

1. شعورت خواه مستم وانماید خواه مخمورم

2. چو ساغر می‌کشی دارد ازین اندیشه‌ها دورم

3. نفس بی‌طاقتی را مفت ساز خویش می‌داند

4. همین پر می‌فشانم آشیانی نیست منظورم

5. مهیای گدازم آنقدر از شوق دیدارش

6. که سوزدکرم شبتابی به برق شعلهٔ طورم

7. چو توفان داشت یارب ناوک نیرنگ دیدارش

8. که جای خون مجمر شعله می‌جوشد ز ناسورم

9. ز داغ اخترم مشکل‌که بر دارد سیاهی را

10. دهد چون مردمک هر چند گردون غوطه در نورم

11. نیاز اختیار است ای حریفان عیش این محفل

12. که من چون شمع در مشق وگداز خویش مجبورم

13. ندارد درد دل سازی که بندی پرده بر رازش

14. چرا عریان نباشم در غبار ناله مستورم

15. نفس بودم فغان‌گشتم دگر از من چه می‌خواهی

16. ندارم آنقدر طاقت که نتوان داشت معذورم

17. نه از دنیا غم اندیشم نه عقبایی‌ست در پیشم

18. مقیم حیرت خویشم ازین پسکوچه‌ها دورم

19. درین محفل که پردازد به‌ داد ناتوان من

20. شنیدن در عدم دارد دماغ نالهٔ مورم

21. محبت از شکست دل چه نقصان می‌کند بیدل

22. نگردد موی چینی سرمهٔ آهنگ فغفورم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* سخن هر چه گویم همه گفته‌اند
* بر باغ دانش همه رفته‌اند
شعر کامل
فردوسی
* آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
* یا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکب است
شعر کامل
حافظ
* کس از سر بزرگی نباشد به چیز
* کدو سر بزرگ است و بی مغز نیز
شعر کامل
سعدی