غزل شمارهٔ 2187
1. ز بال نارسا بر خویش پیچیده است پروازم
2. لب خاموش دایم در قفس دارد چو آوازم
3. چو تمثالم نهان از دیدههای اعتبار اما
4. همان آیینهٔ بی اعتباربهاست غمازم
5. نفس گر میکشم قانون حالم میخورد بر هم
6. چو ساز خامشی با هیچ آهنگی نمیسازم
7. خیالی میکشد مخمل کدامین راه و کو منزل
8. سوار حیرتم در عرصهٔ آیینه میتازم
9. درین گلشن که سامان من و ما باختن دارد
10. چو گل سرمایهای دیگر ندارم رنگ میبازم
11. ز شمع کشته داغی هم اگر یابی غنیمت دان
12. نگاه حیرت انجامم تماشا داشت آغازم
13. ندارد ذرهٔ موهوم بیخورشید رسوایی
14. تو کردی جلوه و افتاد بر رو تختهٔ رازم
15. شدم خاک و فرو ننشست توفان غبار من
16. هنوز از پردهٔ ساز عدم میجوشد آوازم
17. ز درد سعی ناپیدای تصویرم چه میپرسی
18. سرا پا رنگم اما سخت بیرنگ است پروازم
19. بنازم خرمی های بهارستان غفلت را
20. شکستن فتنه توفانست و من بر رنگ مینازم
21. به رنگ چشم مشتاقان ز حیرت بر نمیآیم
22. همان یک عقده دارم تا قیامت گر کنی بازم
23. ندانم عذر این غفلت چه خواهم خواستن بیدل
24. که حسنش خصم تمثالست و من آیینه پردازم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده