غزل شمارهٔ 2206
1. تا دفتر حیرت ز رخش تازه کند چشم
2. از تار نظر رشتهٔ شیرازه کند چشم
3. از مردمک دیده به گلزار نگاهش
4. داغ کهنی بر دل خود تازه کند چشم
5. مشاطه ز حسرت بگزد دست به دندان
6. هرگه ز تغافل به رخت غازه کند چشم
7. مپسند که در پلهٔ میزان عدالت
8. شوخی ستمها به خود اندازه کند چشم
9. مرغان تحیر همه جغدند به دامش
10. هرگه ز صفیر نگه آوازه کند چشم
11. بیدل گل رخسار بتی خندهفروش است
12. وقتست که داغ دل ما تازه کند چشم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده