غزل شمارهٔ 2320
1. چون سبحه یک دو روز که با هم نشستهایم
2. از یکدگر گسسته فراهم نشستهایم
3. باز است چشم ما به رخ انجمن چو شمع
4. اما در انتظار فنا هم نشستهایم
5. هر چند طور عجز به غیر از صواب نیست
6. زحمتکشی خیال خطا هم نشستهایم
7. دود سپند مجلس تصویر حیرت است
8. هر چند گل کنیم صدا هم نشستهایم
9. غافل نهایم از غم درماندگان خاک
10. چندی چو آبله ته پا هم نشستهایم
11. نا قدردان راحت عریان تنی مباش
12. گاهی برون بند قبا هم نشستهایم
13. خواب غرور مخمل و دیبا ز ما مخواه
14. بر فرش بوریای گدا هم نشستهایم
15. دارد دماغ تخت سلیمان غبار ما
16. بی پا و سر به روی هوا هم نشستهایم
17. دود چراغ محفل امکان بهانهجوست
18. در راه باد ما و شما هم نشستهایم
19. آسایشی به ترک مطالب نمیرسد
20. در سایههای دست دعا هم نشستهایم
21. گر التفات نقش قدم شیوهٔ حیاست
22. بر خاک آستان تو ما هم نشستهایم
23. بیدل به رنگ توأم بادام ما و تو
24. هر چند یک دلیم جدا هم نشستهایم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده