غزل شمارهٔ 2410
1. عرقها دارد آن شمع حیا لیک از نظر پنهان
2. به تمکینی که آتش نیست در سنگ آنقدر پنهان
3. چو آن اشکی که گردد خشک در آغوش مژگانها
4. به عشقت در طلسم نیشتر دارم جگر پنهان
5. زدم از آفت امکان به برق سایهٔ تیغت
6. به ذوق عافیت کردم به زیر بال، سر پنهان
7. شکست رنگ هم شوخی نکرد از ضعف احوالم
8. در این ویرانه ماند آخر نشان گنج زر پنهان
9. چه امکانست گرد وحشتم از دل برون جوشد
10. تحیر رشتهای چون موج دارم در گهر پنهان
11. ز موی خود خروش چینی از شرم صفیر من
12. صدای کاسهٔ چشم است در تار نظر پنهان
13. تماشاگاه جمعیت، تحیر خانهای دارم
14. که چون آیینه در دیوار دارد نام در پنهان
15. مکن تکلیف گلگشت چمن مجروح الفت را
16. که بو در برگ گل تیغیست در زیر سر پنهان
17. سراغ هیچکس از هیچکس بیرون نمیآید
18. جهانی میرود در نقش پای یکدگر پنهان
19. سراپا وحشتم اما به ناموس سبکروحی
20. ز چشم نقش پا چون رنگ میدارم سفر پنهان
21. ندارد لب گشودن صرفهٔ جمعیتم بیدل
22. که من چون غنچه در منقار دارم بال و پر پنهان
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده