غزل شمارهٔ 2449
1. دل روشن چه لازم تیره از عرض هنر کردن
2. ز جوهر خانهٔ آیینه را زیر و زبر کردن
3. به غیر از معنی خواری ندارد نقد تحصیلی
4. کتاب حرص را شیرازه از مد نظر کردن
5. اگر چون آفتاب آیینهٔ همت جلا گردد
6. توانی خاک را از یک نگاه گرم زر کردن
7. ز قید خود برای غنچه یکساعت گلستان شو
8. نفس را تا به کی شیرازهٔ لخت جگر کردن
9. درین دریا که از ساحل تیمم میکند موجش
10. به آب دیده میباید وضویی چون گهر کردن
11. به رنگ سایه گم کن نقش پا در نقش پیشانی
12. ره عجزی که ما داریم آسان نیست سر کردن
13. ز خاکستر تفاوت نیست دود آتش خس را
14. ندارد آنقدر فرصت شب ما را سحر کردن
15. شرر در پنبه بستن نیست از انصاف آگاهی
16. ز مکتوبم ستم نتوان بهبال نامه بر کردن
17. وبال لذت دنیاست بال رستگاریها
18. گره در کار نی کم افتد از ترک شکر کردن
19. ز فیض اغنیا با تشنهکامیها قناعتکن
20. ندارد چشمهٔ خورشید غیر از چشم تر کردن
21. فراهم تا شود سر رشتهٔ آغوش تحقیقت
22. چو تار سبحه از صد جیب باید سر به در کردن
23. ندامت میکشد عشق از دل افسردهام بیدل
24. نداردگنج در وبرانه جز خاکی به سرکردن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده