غزل شمارهٔ 2453
1. چقدر بهار دارد سوی دل نگاه کردن
2. به خیال قامت یار دو سه سرو آه کردن
3. کس از التفات خوبان نگرفت بهره آسان
4. ره سنگ میگشاید به دل تو راه کردن
5. ز قبول و ردّ میندیش که مراد سایل اینجا
6. دم جرأتیست وقف لب عذر خواه کردن
7. به غرور جاه و شوکت ز قضا مباش ایمن
8. که به تیغ مرگ نتوان سپر ازکلاهکردن
9. ز مال هستی آگه نشدند سرفرازان
10. که چو شمع باید آخر ز مناره چاهکردن
11. به جهان عجز و قدرت چه حساب دارد اینها
12. تو و صد هزار رحمت من و یکگناهکردن
13. بر صنع بینیازی چقدر کمال دارد
14. کف خاک برگرفتن گل مهر و ماه کردن
15. به محیطت او فکندهست عرق تلاش هستی
16. چو سحاب چند خواهی به هوا شناه کردن
17. اگر آگهی ز مهلت مکش انتظار فرصت
18. همه بیگه است باید عملت پگاهکردن
19. ز ترانههای عبرت بههمین نوا رسیدم
20. که در آینه نخواهی به نفس نگاهکردن
21. ز معاشران چو بیدل غم لاله کرد داغم
22. به چمن نمیتوان رفت پی دل سیاه کردن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده