غزل شمارهٔ 2480
1. سراغ دل نخواهی از من دیوانه پرسیدن
2. قیامت دارد از سیلاب راه خانه پرسیدن
3. برون افتادهای از پردهٔ ناموس یکتایی
4. نمیباید ز شاخ و برگ رمز دانه پرسیدن
5. محبت هر خسی را مورد الفت نمیخواهد
6. به زلف یار نتوان جای دل از شانه پرسیدن
7. نفس تا میتپد لبیک و ناقوسیست در سازش
8. دلی داریم چند از کعبه و بتخانه پرسیدن
9. چراغی را که پیش از صبحدم بردند ازین محفل
10. سراغش باید از خاکستر پروانه پرسیدن
11. به سر خاکی فشان و گنج استغنا تماشا کن
12. ز مجنون چند خواهی عشرت ویرانه پرسیدن
13. چراغی از قدح بردار و هر جانب که خواهی رو
14. نمیخواهد طریق لغزش مستانه پرسیدن
15. به ذوق حرف و صوت پوچ خلقی رفته است از خود
16. دماغ خوابناکان باید از افسانه پرسیدن
17. خمار ناتمامی دور چندین ما و من دارد
18. چو پر شد هیچ نتوان از لب پیمانه پرسیدن
19. معارف باکه میگویی حقایق ازکه میپرسی
20. کهگفتنهاست بر نامحرم و بیگانه پرسیدن
21. زبان شرم اگر باشد بهکام خامشی بیدل
22. جواب مدعایت میدهد از ما نه پرسیدن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده