غزل شمارهٔ 2512
1. به وهم این و آن خون شد دل غفلتپرست من
2. وگرنه همچو صحرا دامن خود داشت دست من
3. تحیر در جنون می غلتد از نیرنگ تصویرم
4. ز پرواز نگاهکیست یارب رنگ بست من
5. سلامت متهم دارد بهکمظرفی حبابم را
6. محیطی میکنم تعمیر اگر بالد شکست من
7. حریف بیخودیها کیست کز چشم جنون پیما
8. خمستان در سر و پیمانه در دست است مست من
9. رفیقان چون نگه رفتند و من چون اشک درخاکم
10. زمینگیر ندامت ماند کوششهای پست من
11. ز برق آه دارم ناوکی درکیش نومیدی
12. حذر از جرأت ای ظالمکه پر صافست شست من
13. به این سستی که میبینم ز بخت نارسا بیدل
14. کشد نقاش مشکل هم به دامان تو دست من
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده