غزل شمارهٔ 2531
1. خم قامت نبرد ابرام طبع سختکوش من
2. گران شد زندگی اما نمیافتد ز دوش من
3. تسلی کشتهام چون موج گوهر لیک زین غافل
4. که خاکست اینکه مینوشد زبان بحر نوش من
5. غم عمر تلف گردیده تا کی بایدم خوردن
6. ز هر امروز شامی دارد استقبال دوش من
7. چنین دیوانهٔ یاد بناگوش که میباشم
8. که گوش صبح محشر پنبه دارد از خروش من
9. گریبان بایدم چون گل دمید از لبگشودنها
10. ز وضع غنچه حرف عافیت نشنید گوش من
11. چه میکردم اگر بیپرده میکردم تماشایت
12. ترا در خانهٔ آیینه دیدم رفت هوش من
13. نشاندن نیست آسان همچو موج گوهر از پایم
14. محیط ازسرگذشت آسود تا یکقطره جوش من
15. به رنگی بیزبانم در ادبگاه نگاه او
16. که گرد سرمه فریادی است از وضع خموش من
17. قیامت بود اگر خود را چنین آلوده میدیدم
18. مرا ازچشم خود پوشید فضل عیب پوش من
19. نمیدانم شکفتن تا کجا خرمن کنم بیدل
20. سحر در جیب میآید تبسمگلفروش من
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده