غزل شمارهٔ 2535
1. همچو بویگل ز بس بیپرده است احوال من
2. میشود لوح هوا آیینهٔ تمثال من
3. دادهای مشتی غبارم را به باد اما هنوز
4. خاک میربزد به فرق عالمی اقبال من
5. نکتهٔ سر بستهٔ موجگهر فهمیدنیست
6. برسخن عمریست میپیچد زبان لال من
7. عزت واماندگی زین بیش نتوان برد پیش
8. هرکه رفت از خود غبارش کرد استقبال من
9. گوهرم از معنی افسردنم غافل مباش
10. سکته میخواند تب دریایی از تبخال من
11. عاجزان را ذکر اسباب فضولی دوزخست
12. یاد پروازم مده آتش مزن بر بال من
13. بیسبب فرصت شمار خجلت بیکاریام
14. همچو تقویم کهن حشو است ماه و سال من
15. صبح محشر در غبار شام میسوزد نفس
16. گر شود روشن سواد نامهٔ اعمال من
17. عمرها شد شمع تصویرم بهنومیدیگذشت
18. ز آتش دل هم نمیسوزم مپرس احوال من
19. ربشهها دارد غبار من زمین تا آسمان
20. مرگ هم نگسست بیدل رشتهٔ آمال من
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده