غزل شمارهٔ 2608
1. در محیطیکز فلک طرح حباب انداخته
2. کشتی ما را تحیر در سراب انداخته
3. با دو عالم شوق بال بسملی آسودهایم
4. عشق بر چندین تپش از ما نقاب انداخته
5. بر شکست شیشهٔ دلهای ما رحمی نداشت
6. آنکه در طاق خم آن زلف تاب انداخته
7. تاکجاها بایدم صید خموشی زیستن
8. در غبار سرمه چشمش دام خواب انداخته
9. نقشی از آیینهٔ کیفیت ما گل نکرد
10. دفتر ما را خجالت در چه آب انداخته
11. هستی ما را سراغ از جلوه دلدار پرس
12. این کتان آیینه پیش ماهتاب انداخته
13. غیر شور ما و من بر هم زنی دیگر نداشت
14. عیش این بزمم نمکها در شراب انداخته
15. گر نباشد حرص عالم بحر مواج غناست
16. تشنگی ما را به توفان سراب انداخته
17. رخت همت تا نبیند داغ اندوه تری
18. سایهٔ ما خویش را در آفتاب انداخته
19. ای خیال اندیش مژگان اندکی مژگان بمال
20. میفشارد چشم من رخت در آب انداخته
21. ما و عنقا تا کجا خواهیم بحث شبههکرد
22. لفظ ما بیحاصلی دور از کتاب انداخته
23. یک نگهکم نیست بیدل فرصت عمرشرار
24. آسمان طرح درنگم در شتاب انداخته
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده