غزل شمارهٔ 2737
1. جهانکورانه دارد سعی نخجیری به تاریکی
2. به هرکس وارسی میافکند تیری به تاریکی
3. چراغ دل به فکر این شبستان گر نپردازد
4. ندارد مردمک هم رنگ تقصیری به تاریکی
5. امل سست است از نیرنگ این چرخکهن یکسان
6. خیالی چند میریسد زن پیری به تاریکی
7. به رنگ آمیزی عنقا جهانی میکشد زحمت
8. تو هم زین رنگ میپرداز تصویری به تاریکی
9. چه مقصد محمل ما ناتوانان میکشد بارت
10. که عمری شد چو مو داریم شبگیری به تاریکی
11. کرم چون خام شد تمییز نیک و بد نمیداند
12. محبت بر مس ما هم زد اکسیری به تاریکی
13. دلی روشنکن از تشویش این ظلمتسرا بگذر
14. بجز فکر چراغت نیست تدبیری به تاریکی
15. ندارد تلخکامی سرسری نگذشتن از حالم
16. سیاهی کردهام چون کاسهٔ شیری به تاریکی
17. نفسها سوختم تا شد سواد پیش پا روشن
18. رسیدم همچو شمع اما پس از دیری به تاربکی
19. کس از رمز گرفتاران دل آگه نشد بیدل
20. قیامت کرده است آواز زنجیری به تاریکی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده