غزل شمارهٔ 2793
1. به طبع مقبلان یاربکدورت را مده راهی
2. براین آیینهها مپسند زنگ تهمت آهی
3. چراغ ابلهان عمریست میسوزد درین محفل
4. چه باشد یک شرر بالد فروغ طبع آگاهی
5. جهان آیینهٔ وهم است و این طوطی سرشتانش
6. نفس پرداز تقلیدند و میگویند اللهی
7. پر است آفاق از غولان آدم رو چه سازست این
8. به این بیحاصلان یا دانشی یا مرگ ناگاهی
9. به حیرتگاه وصل افسون هجران عالمی دارد
10. فراموشی نصیبم کن مگر یادت کنم گاهی
11. تپشها دارم و از آشیان بیرون نمیآیم
12. به این انداز مژگان هم ندارد بال کوتاهی
13. به خاک آستانت چون هلال از بسکه گم گشتم
14. جبینی یافتم در نقش پیشانی پس از ماهی
15. ندانم مژدهٔ وصل که دارد انتظار من
16. که حسرت سخت گلبازست با گرد سر راهی
17. چراغ عبرت من از گداز شمع شد روشن
18. بغیر از زندگانی نیست اینجا داغ جانکاهی
19. به تنگیهای دل یک غنچه نتوان نقش بست اینجا
20. شکستم رنگ تا تغییر دادم بستر آهی
21. ببینم تا کجاها میبرد فکر خودم بیدل
22. به رنگ شمع امشب در گریبان کندهام چاهی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده