غزل شمارهٔ 347
1. چو من زکسوت هستی ترآمدهست حباب
2. به قدر پیرهن از خود برآمدهست حباب
3. جهان نه برق غنا دارد و نه ساز غرور
4. عرقفروش سر و افسر آمدهست حباب
5. هزار جا گره اعتبار شق کردیم
6. به خشم ما همه دمگوهرآمدهست حباب
7. کسی به ضبط عنان نفس چه پردازد
8. سوارکشتی بیلنگر آمدهست حباب
9. به این دو روزه بقا خودنمای وهم مباش
10. به روی آب تنک کمتر آمدهست حباب
11. به نام خشک مزن جام تردماغی ناز
12. ز آبگینه هم آخر برآمدهست حباب
13. به فرصتیکه نداری امید مهلت چیست
14. درون بیضه برون پر برآمدهست حباب
15. ز احتیاط ادبگاه این محیط مپرس
16. نفسگرفته برون در آمدهست حباب
17. طرب پیام چه شوقند قاصدان عدم
18. که جام برکف وگل بر سر آمدهست حباب
19. مکن ز خوانکرم شکوه،گر نصیبت نیست
20. که در محیط نگون ساغر آمدهست حباب
21. ز باغ تهمت عنقاگلی به سر زدهایم
22. به هستی از عدم دیگر آمدهست حباب
23. نفس متاعی بیدل در چه لاف زند
24. به فربهی منگر لاغر آمدهست حباب
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده