غزل شمارهٔ 352
1. تا زند فالگهر بیتابی آهنگ است آب
2. نعل درآتش به جستوجوی این رنگ است آب
3. گرچه با هررنگ از صافی یک آهنگ است آب
4. در دم تیغت زخون خلق بیرنگ است آب
5. حرف ارباب نصیحت بر دلگرم آفت است
6. شیشه چون درآتشافتد بر سرش سنگ است آب
7. قامت خمگشته چون موج از خروش دلگداخت
8. از صدای دلخراش ساز ما چنگ است آب
9. میکند در خود تماشای بهارستان رنگ
10. از برای سرخوشی در طبعگل بنگ است آب
11. پیکر تسلیم ما چنگ بساط عیش ماست
12. چونبهپستی میشود مایلجوشآهنگاست آب
13. دام اندوه است ما را هرچه جز آزادگی است
14. منصبگوهر اگر بخشد دل تنگ است آب
15. از سراب اعتبار اینجا دلی خوش میکنم
16. ورنه از آیینه وگوهر به فرسنگ است آب
17. عجز پیری جرأتم را در عرق خوابانده است
18. نغمه از شرم ضعیفیهای این چنگ است آب
19. کیست ازکیفیتکسب لطافت بگذرد
20. در مقام شیشهسازیها دل سنگ است آب
21. زندگی از وهم و وهم از زندگی بالیده است
22. عالم آب است بنگ و عالم بنگ است آب
23. زین چمنیک برگ بیبال و پر پرواز نیست
24. بیخبر شیرازهبند نسخهٔ زنگ است آب
25. چشمهٔ خضرم به یاد آمد عرقکردم ز شرم
26. تشنهٔ تیغ فنا را اینقدر ننگ است آب
27. تا نفس داری به بزم سینهصافان نگذری
28. ای به جرأت متهم آیینه در چنگ است آب
29. ازکجا یابدکسی بیدل سراغ خون من
30. در دلمشمشیر نازش سخت بیرنگ است آب
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده