بیدل دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 4

1. او سپهر و من‌کف خاک اوکجا و من‌کجا

2. داغم از سودای خام غفلت و وهم رسا

3. عجز راگر در جناب بی‌نیازیها رهی‌ست

4. اینقدرها بس‌که تاکویت رسد فریاد ما

5. نیست برق جانگدازی چون تغافلهای ناز

6. بیش از این آتش مزن در خانهٔ آیینه‌ها

7. هرکه را الفت شهید چشم مخمورت‌کند

8. نشئه انگیزد زخاکش‌گرد تا روز جزا

9. از نمود خاکسار عشق نتوان داد عرض

10. رنگ تمثالی مگر آیینه‌گردد توتیا

11. نیست در بنیاد آتش خانهٔ نیرنگ دهر

12. آنقدر خاکسترکایینه‌ای گیرد جلا

13. زندگی‌محمل‌کش وهم دوعالم آرزوست

14. می‌تپد در هر نفس صدکاروان بانگ درا

15. آرزو خون‌گشتهٔ نیرنگ وضع نازکیست

16. غمزه درد دور باش و جلوه می‌گوید بیا

17. هرچه‌می‌بینم تپش‌آمادهٔ صد جستجوست

18. زبن بیابان نقش پا هم نیست بی‌آوازپا

19. قامت او هرکجا سرکوب رعنایان شود

20. سرو راخجلت مگر درسایه‌اش داردبه پا

21. هرنفس صد رنگ می‌گیرد عنان جلوه‌اش

22. تاکند شوخی عرق آیینه می‌ریزد حیا

23. بال وپر برهم زدن بیدل‌کف‌افسوس بود

24. خاک نومیدی به فرق سعی‌های نارسا


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ترسم که مست و عاشق و بی‌دل شود چو ما
* گر محتسب به خانه خمار بگذرد
شعر کامل
سعدی
* بس بگردید و بگردد روزگار
* دل به دنیا درنبندد هوشیار
شعر کامل
سعدی
* در جستجوی اهل دلی عمر ما گذشت
* جان در هوای گوهر نایاب داده ایم
شعر کامل
رهی معیری