غزل شمارهٔ 409
1. اشک از مژگان درین ویرانه نشکست و نریخت
2. خوشهخشکیداشت اینجادانهنشکستو نریخت
3. زیرگردون صدهزاران سر به باد فتنه رفت
4. کهنه خشتی زین ندمتخانه نشکست و نریخت
5. درکشاکش اقتدار ارهٔ اقبال دهر
6. اینقدرها بسکه یکدندانهنشکست و نریخت
7. آه از آن روزی کهاستغنای غیرتزای عشق
8. خاک صحرا برسر دیوانه نشکست ونریخت
9. سعی سر چنگ ملامت چارهای سودا نکرد
10. مویاز مجنون بهچندین شانهنشکست و نریخت
11. مجلس می شیشه و پیمانهای بسیار داشت
12. هیچکس چونمحتسبمستانهنشکستو نریخت
13. در بر این انجمن رنگی نگردانید شمع
14. تا قیامت هم پرپروانه نشکست و نریخت
15. باعث هرگریه و فریاد لطف آشناست
16. شیشه وصهبای ما بیگانه نشکست و نریخت
17. مرگ میباشد علاج تشنهکامیهای حرص
18. پر نشد پیمانه تا پیمانه نشکست ونریخت
19. تا ابد در خاک اگر جویی نخواهییافتن
20. آن قدحکز بازی طفلانه نشکست و نریخت
21. ماتم امروز دید و نوحهٔ فردا شنید
22. اشکمابیدل بههیچافسانهنشکستو نریخت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده