غزل شمارهٔ 432
1. شوق تا گرم عنان نیست فسردن برجاست
2. گر به راحت نزند ساحل ما هم دریاست
3. راحتی در قفس وضع کدورت داریم
4. رنگ مژگان به هم آوردن آیبنهٔ ماست
5. چشمحاصل چه توان داشت که در مزرع عمر
6. چون شرر دانهفشانی همه بر روی هواست
7. زندگی نیست متاعی که به تمکین ارزد
8. کاروان نفس ما همه جا هرزهدراست
9. دست گل دامن بویی نتوانست گرفت
10. رفت گیرایی از آن پنجه که در بند حناست
11. همه واماندهٔ عجزیم اگر کار افتد
12. نفس سوخته ابنحا زره زبر قباست
13. تا سرکوی تویاربکه شود رهبر من
14. ناله خار قدمی دارد و اشک آبلهپاست
15. ساحلیکوکه دهم عرض خودآراییها
16. هر کجا گوهر من جلوه فروشد دریاست
17. چارهاندیشیام از فیض الم محرومیست
18. فکر بیدردی اگر ره نزند درد دواست
19. همه جا گمشدگان آینهٔ راز همند
20. من ز خود رفتهام وقرعه به نام عنقاست
21. نغمهٔ انجمن یأس به شوخی نزند
22. سودن دست ندامتزدگان نرم صداست
23. بیدل از بادهکشان وحشی عشرت نرمد
24. دام مرغان طرب رشتهٔ موج صهباست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده