غزل شمارهٔ 461
1. بیشکست از پردهٔ سازم نوایی برنخاست
2. ناامیدی داشتم دست دعایی برنخاست
3. سخت بیرنگ است نقش وحدت عنقاییام
4. جستجوها خاک شد گردی ز جایی برنخاست
5. اشک مجنونمکه تا یأسم ره دامانگرفت
6. جز همان چاکگریبان رهنمایی برنخاست
7. هرکهازخودمیرودمحمل بهدوشحسرتاست
8. گرد ما واماندگان هم بیهوایی برنخاست
9. جزنفس در ماتم دل هیچکس دستی نسود
10. از چراغکشته غیر از دودههایی برنخاست
11. قطع اوهام تعلق آنقدر مشکل نبود
12. آه از دل نالهٔ تیغ آزمایی برنخاست
13. عجز و طاقت جوهرکیفیت یکدیگرند
14. برکرم ظلم است اگر دستگدایی برنخاست
15. دیگر از یاران این محفل چه باید داشت چشم
16. صد جفا بردیم و زینها مرحبایی برنخاست
17. ساز ما عاجزنوایان دست برهم سوده بود
18. عمر در شغل تأسف رفت و وایی برنخاست
19. خاک شد امید پیش از نقش بستنهای ما
20. شعله تا ننشست داغ از هیچ جایی برنخاست
21. جلوه درکار است اما جرأت نظارهکو
22. از بساط عجز ما مژگان عصایی برنخاست
23. در زمین آرزو بیدل املها کاشتیم
24. لیک غیر از حسرت نشو و نمایی برنخاست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده