بیدل دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 547

1. خنده‌ام صبحی به صد چاک‌گریبان آشناست

2. گریه سیلابی به چندین دشت‌و دامان آشناست

3. سایه‌ام را می‌توان چون زلف خوبان شانه‌کرد

4. بس‌که طبع من به صد فکر پریشان آشناست

5. دستم از دل برنمی‌دارد گداز آرزو

6. سیل عمری شدکه با این خانه ویران آشناست

7. از فسون ناصحان بر خویش می‌لرزم چو آب

8. یک تن عریان من با صد زمستان آشناست

9. جور حسن و صبر عاشق توأم یکدیگرند

10. با خدنگ او دل من همچو پیکان آشناست

11. دورگرد وصلم اما در تماشاگاه شوق

12. با دلم تیر نگاهش تا به مژگان آشناست

13. نیستم آگه چه‌گل می‌چینم از باغ جنون

14. اینقدر دانم که دستم باگریبان آشناست

15. هیچکس در بارگاه آگهی مردود نیست

16. صافی آیینه باگبر و مسلمان آشناست

17. غرق دل شو تا به اسرار حقیقت وارسی

18. قعر این دریا همین با غوطه‌خواران آشناست

19. ما جنون‌کاران ز طاقت یک قلم بیگانه‌ایم

20. سخت جانی با دل صبر آزمایان آشناست

21. بزم وصل و هستی عاشق خیالی بیش نیست

22. قطره دست ازخود بشو، هرچند توفان آشناست

23. بیدل این محفل نهان درگریهٔ شمع است و بس

24. داغ آن زخممم‌که با لبهای خندان آشناست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بلاهای سیه را جمع کردند
* ازان زلف پریشان آفریدند
شعر کامل
صائب تبریزی
* مرا پیری اگر چون مرده در کافور خواباند
* زکار عشق کی دست و دل من سرد می سازد؟
شعر کامل
صائب تبریزی
* آن که بر نسترن از غالیه خالی دارد
* الحق آراسته خلقی و جمالی دارد
شعر کامل
سعدی