بیدل دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 591

1. موج هرجا، در جمعیت‌گوهر زده است

2. تب حرص است‌که ازضعف به بستر زده است

3. غیر چشم طمع آیینهٔ محرومی نیست

4. حلقه بر هر دری‌، این قفل‌، مکرر زده است

5. محو گیرید خط و نقطهٔ این نسخهٔ وهم

6. همه جا کاغذ آتش زده مسطر زده است

7. از پریشان‌نظری‌، چاره محال است اینجا

8. سنگ بر آینهٔ ما دل ابتر زده است

9. عقل داغ است ز پاس ادب انسانی

10. جهل بیباک به عالم لگد خر زده است

11. غفلت دل‌، درکیفیت‌ بینش نگشود

12. پنبه شیشهٔ ما مهر به ساغر زده است

13. خودنمای هوس پوچ نخواهی بودن

14. بر در آینه زین پیش سکندر زده است

15. ناگزیریم ز وحشت همه چون شمع و سحر

16. خط پیشانی ما دا‌من ما برزده است

17. تا فنا هستی ما را ز تپش نیست ‌گزیر

18. چه توان کرد نفس حلقه بر این در زده است

19. نارسایی به ‌کجا زحمت فریاد برد

20. مژه هر دست که برداشته بر سر زده است

21. شاید از سعی عرق نامهٔ من پاک شود

22. که جبین ساغر امید به کوثر زده است

23. بر نمی‌آیم‌ ازین محفل جانکاه چو شمع

24. فرش خاک است همان رنگم اگر پر زده است

25. صد غلط می‌خورم از خویش به یک سایهٔ مو‌

26. ناتوانی چقدر بر من لاغر زده است

27. از دو عالم به درم برد به خاک افتادن

28. نفس سوخته بر وحشت دیگر زده است

29. ناخدا لنگر تدبیر به توفان افکن

30. کشتی خو‌یش قلندر به ‌کمر بر زده است

31. از تحیرکده ی عالم عنناست حباب

32. هیچ بودن همه از بیدل ما سر زده است


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح
* همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم
شعر کامل
سعدی
* شقایق جامه بر تن چاک میزد
* ز شوق او کله بر خاک میزد
شعر کامل
عبید زاکانی
* خدت زلف و رخ کند از پی سنبل و سمن
* شانه در آن مربعی، آینه در مدوری
شعر کامل
خاقانی