غزل شمارهٔ 740
1. قانون ادب پرده در صورت و صدا نیست
2. زین ساز مگو تا نفست سرمه نوا نیست
3. از هرچه اثر واکشی افسانه دلیل است
4. سرمایهٔ این قافله جز بانگ درا نیست
5. هر حرف که آمد به زبان منفعلم کرد
6. کم جست ازین کیش خدنگی که خطا نیست
7. همت چقدر زیر فلک بال گشاید
8. پست است به حدی که درین خانه هوا نیست
9. عمریست که از ساز بد اندامی آفاق
10. گر رشته و تابیست به هم تنگ قبا نیست
11. ما را تری جبهه به عبرت نرسانید
12. جنس عرق سعی زدگان حیا نیست
13. بیعجز رسا قابل رحمت نتوان شد
14. دستی که بلندی رسدش باب دعا نیست
15. هشدار که در سایه دیوار قناعت
16. خوابیست که در خواب پر و بال هما نیست
17. واماندهٔ عجزیم ز افسون تعلق
18. گر دل نکشد رشته، نفس آبلهپا نیست
19. ازجهل وخردتا هوس وعشق ومحبت
20. جز ما چه متاعیست که در خانه ما نیست
21. ما را کرم عام تو محتاج غنا کرد
22. گر جلوه تغافل زند آیینه گدا نیست
23. جز معنی از آثار عبارت نتوان خواند
24. گر غیر خدا فهم کنی غیر خدا نیست
25. هر بیبصری را نکند محرم تحقیق
26. آن دست حنا بسته که جز رنگ حنا نیست
27. بیدل رم فرصت چمنآراست در اینجا
28. گل فکر اقامت چه کند رنگ بجا نیست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده