غزل شمارهٔ 744
1. بیرخت در چشمهٔ آیینه خاک است آب نیست
2. چشم مخملرازشوق پای بوست خواب نیست
3. بعدکشتن خون ما رنگ ست درپرواز شوق
4. آب وخاک بسملت ازعالم سیماب نیست
5. شوخی مهتاب و تمکینکتان پرظاهر است
6. بر بنای صبر ما شوقتکم از سیلاب نیست
7. کی تواند آینه عکس ترا در دل نهفت
8. ضبط اینگوهر به چنگ سعی هرگرداب نیست
9. سایه را آیینهٔ خورشید بودن مشکل است
10. خودبهخوددرجلوهباش اینجاکسیراتابنیست
11. خرقه از لخت جگر چون غنچه در برکردهایم
12. در دیار ما قماش دلدرستیبابنیست
13. ای حباب از سادگی دست دعا بالا مکن
14. در محیط عشق جز موج خطرمحرابنیست
15. برگ برگ اینگلستان پردهدار غفلت است
16. غنچهٔ بیدار اگرگلگشتگل بیخواب نیست
17. دور نبودگر فلک ییچد به خویش از نالهام
18. دود را از شعله حاصل غیرپیچ و تاب نیست
19. تا توانی چون نسیم آزادگی ازکف مده
20. آشنای رنگ جمعیتگل اسباب نیست
21. از فروغ این شبستان دست باید شست و بس
22. آب گردیدهست سامان طرب مهتاب نیست
23. بیدل از احباب دنیا چشم سرسبزی مدار
24. کشتاین شطرنجبازان دغل سیراب نیست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده