غزل شمارهٔ 752
1. دیده حیرت نگاهان را به مژگان کار نیست
2. خانهٔ آیینه در بند در و دیوار نیست
3. انقیاد دور گردون برنتابد همتم
4. همچو مرکز حلقهٔگوشم خط پرگار نیست
5. ناتوانی سرمه در کار ضعیفان میکند
6. رنگ گل را درشکست خود لب اظهار نیست
7. میکشد بیمغز، رنج از دستگاه اعتبار
8. جز خم و پیچ از بزرگی حاصل دستار نیست
9. فارغاست از دود تا شد شعله خاکسترنشین
10. بر نمدپوشان غبار تهمت زنار نیست
11. سایه اینجا پرتو خورشید دارد در بغل
12. زنگ هم چون خلوت آیینه بیدیدار نیست
13. سد راهکس مبادا دورباش امتیاز
14. هر دو عالم خلوت یار است و ما را بار نیست
15. از اثرهای نفس چون صبح بویی بردهابم
16. بیش ازین آیینهٔ ما قابل زنگار نیست
17. غنچهٔدل چون حباب از خامشی دارد ثبات
18. خامهٔ ما را بجز پاس نفس دبوار نیست
19. گرز دنیا بگذریم افسون عقبا حایل است
20. منزلی تا هست باقی، راه ما هموارنیست
21. دیدهها باز است اما خواب میبینیم و بس
22. تا مژه بر هم نیابد هیچکس بیدار نیست
23. بسکه مردم دامن احسان ز هم واچیدهاند
24. بیدل از خسّت کسی را سایهٔ دیوار نیست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده