غزل شمارهٔ 76
1. نمیدزددکس از لذاتکاهش آفرین خود را
2. فرو خوردهست شمع اینجا بهذوق انگبین خود را
3. به لبیک حرم ناقوس دیرآهنگها دارد
4. دراینمحفلطرفدیدهستشکهمبایقینخودرا
5. به همواری طریق صلح را چندی غنیمتدان
6. ز چنگ سبحه برزنارپیچیدهست دین خود را
7. به این پا در رکابی چون شرر در سنگ اگر باشی
8. تصورکن همان چون خانه بر دوشان زین خود را
9. سخا و بخل وقف وسعت مقدور میباشد
10. برآوردهست دست اینجا به قدر آستین خود را
11. به افسون دنائت غافلی از ننگ پامالی
12. به پستی متهم هرگز نمیداند زمین خود را
13. خیالآباد یکتایی قیامت عالمی دارد
14. که هرجا وارسی بایدپرستیدن همین خود را
15. تغافل زن بههستی صیقل فطرت همینت بس
16. صفای آینهگر مدعا باشد مبین خودرا
17. در اینگلشن نباید خار دامان هوس بودن
18. گل آزادگی رنگی دگر دارد بچین خود را
19. خیال جانکنی ظلم است بر طبع سبکروحان
20. به چاه افکندهای چون نام از نقب نگین خود را
21. سجود سایه از آفات دارد ایمنی بیدل
22. تو همکر عافیتخواهی نهالین در جبین خود را
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده