غزل شمارهٔ 762
1. بزم تصور توکدورت ایاغ نیست
2. یعنی چو مردمک شب ما بیچراغ نیست
3. سرگشتگان با نقش قدم خطکشیدهاند
4. در کارگاه شعلهٔ جواله داغ نیست
5. جیب نفسشکاف چه خلوت چه انجمن
6. از هیچکس برون غبارت سراغ نیست
7. گل دربریم وباده به ساغر ولی چه سود
8. در مشرب خیالپرستان دماغ نیست
9. تا زندهای همین به تپش ساز و صبرکن
10. ای بیخبر، نفس سروبرگ فراغ نیست
11. از برگ و ساز عالم تحقیق ما مپرس
12. عمریست رنگ میپرد وگل به باغ نیست
13. بیدل جنون ما به نشاط جهان نساخت
14. مهتاب پنبه دارد و منظور داغ نیست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده