غزل شمارهٔ 775
1. مقیدان وفا را ز دل رمیدن نیست
2. به دامنیکه ته پاست باب چیدن نیست
3. ز ناکسی عرق انفعال تسلیمیم
4. به عرض سجده ما جبهه بیچکیدن نیست
5. ز سحربافی بیربط کارگاه نفس
6. دو رشتهایکه تواند به هم تنیدن نیست
7. خروش صورگرفتهست دهر لیک چه سود
8. دماغ غفلت ما را سر شنیدن نیست
9. نیست دمیده است چو نرگس در این تماشاگاه
10. هزار چشم ویکی را نصیب دیدن نیست
11. ز دستگاه چه حاصل فسردهطبعان را
12. به پا اگر برسد آبله، دویدن نیست
13. قلندرانه حدیثیست زاهدا، معذور
14. تو غرهای به بهتشتی که جای ربدن نیست
15. چو صبح زین دو نفس گرد اعتبار مبال
16. پر شکسته هوا میبرد پریدن نیست
17. نظر به پاشکنی تا سرت فرود آید
18. وگرنه گردن مغرور را خمیدن نیست
19. به جیبکسوت عریانیی که من دارم
20. خیال اگر سر سوزن شود خلیدن نیست
21. دماغ فرصت کارم چو خامهٔ نقاش
22. ز عالمیست که آنجا نفس کشیدن نیست
23. در آن حدیقه که حرف پیام من گویند
24. ثمر اگر همه قاصد شود رسیدن نیست
25. فشار تنگی دل بیدل از چه نیرنگ است
26. شرار سنگم و امکان آرمیدن نیست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده