غزل شمارهٔ 778
1. در خیال مزن فهم خویش سازتو نیست
2. چو شمع جیبتو جز بوتهٔگداز تو نیست
3. زکارگاه خیالت کسی چه پرده درد
4. که فطرت توهم از محرمان رازتو نیست
5. به غیر نیستی از اعتبار عالم رنگ
6. به هرچه فخرکنی باب امتیازتو نیست
7. زدستگاه تصنع تری به آب مبند
8. حقیقتیکه تو داری به جز مجاز تو نیست
9. به سایه نیز ندارد غرور خاک حساب
10. نشیب هرچهکنی فهم جزفرازتونیست
11. به غیر سجده ز خاک ضعیف منفعلیست
12. ز جست وخیز برآ این قدر نماز تو نیست
13. تردد دو جهان آرزوی مقصد خلق
14. بهعرصهایستکه یکگام هرزهتاز تو نیست
15. به پردهٔ تپش دل هراز مضراب است
16. توگر نفس نزنی دهر نغمهسازتو نیست
17. زچشم بستن خود غافلی، امل تا چند
18. حریف نیمگره رشتهٔ دراز تو نیست
19. ز اختیار درین بزم دم مزن بیدل
20. جهان، جهان نیاز است، جای ناز تو نیست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده