غزل شمارهٔ 79
1. شوق اگر بیپرده سازد حسرت مستور را
2. عرض یکخمیازه صحرا میکند مخمور را
3. درد دل در پردهٔ محویتم خون میخورد
4. از تحیر خشک بندیکردهام ناسور را
5. چارهسازان در صلاح کار خود بیچارهاند
6. به نسازد موم، زخم خانهٔ زنبور را
7. ما ضعیفان را ملایم طینتی دام بلاست
8. مشکل است از روی خاکسترگذشتن مور را
9. زندگانی شیوهٔ عجز است باید پیش برد
10. نیست سر دزدیدن ازپشت دوتا مزدور را
11. عشرتیگر نیست میباید به کلفت ساختن
12. درد همصاف است بهرسرخوشیمخموررا
13. غفلت سرشار مستغنیست از اسباب جهل
14. خواب گو مژگان نبندد دیدههای کور را
15. در نظر داریم مرگ و از امل فارغ نهایم
16. پیش پا دیدن نشد مانع خیال دور را
17. اعتبار درد عشق از وصل برهم میخورد
18. زنگ باشد التیام آیینهٔ ناسور را
19. زندگی وحشیست از ضبط نفس غافل مباش
20. بوی، آرامیده دارد در قفسکافور را
21. در تنعم ذکر احسانها بلند آوازه نیست
22. چینی خالی مگر یادیکند فغفور را
23. بیدل از اندیشهٔ اوهام باطل سوختم
24. بر سر داغم فشان خاکستر منصور را
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده