غزل شمارهٔ 837
1. در طلبت شب چه جنونهاگذشت
2. کز سر شمع آبلهٔ پاگذشت
3. جهل، خرد پخت وبهمعموره ریخت
4. عقل جنونکرد و ز صحراگذشت
5. نقش نگین داشتکمال هوس
6. اسم بجا ماند و مسماگذشت
7. خلق خیالات بر افلاک برد
8. از سر این بام هواهاگذشت
9. پی سپر عجز، چه نازد به جاه
10. آبله از خاک چه بالاگذشت
11. جوش نفس بود، می اعتبار
12. قلقلکیکرد و ز مینا گذشت
13. چون شررکاغذ آتش زده
14. فرصت ما از نظر ماگذشت
15. سعی تک وپو، همه را محوکرد
16. رنگ روانی ز ثریا گذشت
17. چون شب وروز است تلاش همه
18. درنگذشت آنکه ز اینجاگذشت
19. خط جین فهم به فرداگماشت
20. خامه بر ین صفحه چلیپاگذشت
21. خامشیام زندهٔ جاوید کرد
22. کمنفسیها ز مسیحا گذشت
23. ضبط نفس طرفه پلی داشتهست
24. قطره به این جهد، ز دریاگذشت
25. قافلهسالار توهم مباش
26. هرکس ازین بادیه تنهاگذشت
27. فرصت دیدار وفایی نداشت
28. آمده بود، آینه، اما گذشت
29. با دم شمشیرقضا چاره چیست
30. دم مزن آبیکه ز سرهاگذشت
31. بیدل ازین مایهکه جز باد نیست
32. عمر در اندیشهٔ سودا گذشت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده