غزل شمارهٔ 870
1. آمدم تا صد چمن بر جلوهنازان بینمت
2. نشئه، در، سر می به ساغر،گل به دامان بینمت
3. همچو دل عمری در آغوش خیالت داشتم
4. این زمان همچون نگه درچشم حیران بینمت
5. گرد دامانت به مژگان نیاز افشاندهام
6. بیکسوف اکنون همان خورشید تابان بینمت
7. ای مسیحا نشئهٔ رنج دو عالم احتیاج
8. برنگه ظلم است اگرمحتاج درمان بینمت
9. دیدهٔ خمیازه سنجی چون قدح آوردهام
10. تا به رنگ موج صهبا مست جولان بینمت
11. عالمی ازنقش پایت چشم روشن میکند
12. اندکی پیش آی تا من هم خرامان بینمت
13. حق ذات تست سعی دستگیریهای خلق
14. تا ابد یارب عصای ناتوانان بینمت
15. عرض تعداد مراتب خجلت شوق رساست
16. آنچه دل ممنون دیدنها شود آن بینمت
17. غنچگیهایت نصیب دیدهٔ بیدل مباد
18. چشم آن دارمکه تا بینمگلستان بینمت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده