غزل شمارهٔ 879
1. زهی چمن ساز صبح فطرت، تبسم لعل مهرجویت
2. ز بویگل تا نوای بلبل، فدای تمهید گفتگویت
3. سحر نسیمی درآمد از در، پیام گلزار وصل در بر
4. چو رنگ رفتم زخویش دیگر، چه رنگ باشد نثار بویت
5. هوایی مشق انتظارم، ز خاک گشن چه باک دارم
6. هنوز دارد خط غبارم، شکستهٔکلک آرزویت
7. به جستجو هر طرف شتابم، همان جنون دارد اضطرابم
8. به زبر پایت مگر بیابم، دلیکه گم کردهام به کویت
9. ز گلشنت ریشهای نخندد،که چرخش افسردگی پسندد
10. چو ماه نو نقش جام بندد لبی که تر شد به آب جویت
11. به عشق نالد دل هوس هم، ببالد از شعله خار و خس هم
12. رساست سررشتهٔ نفس هم، به قدر افسون جستجویت
13. به این ضعیفی که بار دردم، شکسته در طبع رنگ زردم
14. بهگرد نقاش شوق گردم،که میکشد حسرتم به سویت
15. ز سجدهٔ خجلتآور من، چه ناز خرمن کند سر من
16. که خواهد از جبههٔ تر من چو گل عرق کرد خاک کویت
17. اگر بهارم توآبیاری، وگر چراغم تو شعلهکاری
18. ز حیرت من خبرنداری، بیارم آیینه روبرویت
19. کجاست مضمون اعتباری،که بیدل انشاکند نثاری
20. بضاعتم پیکر نزاری، بیفکنم پیش تار مویت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده