غزل شمارهٔ 893
1. جان هیچ وجسد هیچ ونفس هیچ وبقا هیچ
2. ای هستی توننگ عدم تا بهکجا هیچ
3. دیدی عدم هستی و چیدی الم دهر
4. با این همه عبرت ندمید ازتو حیا هیچ
5. مستقبل اوهام چه مقدار جنون داشت
6. رفتیم و نکردیم نگاهی به قفا هیچ
7. آیینهٔ امکان هوسآباد خیال ست
8. تمثال جنونگر نکند زنگ و صفا هیچ
9. زنهار حذرکن ز فسونکاری اقبال
10. جز بستن دستت نگشاید ز حنا هیچ
11. خلقیست نمودار درین عرصهٔ موهوم
12. مردی وزنی باخته چون خواجهسرا هیچ
13. بر زلهٔ این مایده هرچند تنیدیم
14. جز حرص نچیدیم چوکشکول گدا هیچ
15. تا چند کند چارهٔ عریانی ما را
16. گردون که ندارد به جز این کهنه درا هیچ
17. منزل عدم و جاده نفس ما همه رهرو
18. رنج عبثی میکشد این قافله با هیچ
19. بیدل اگر این است سر و برگ کمالت
20. تحقیق معانی غلط و فکر رسا هیچ
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده