غزل شمارهٔ 895
1. ماییم و خاک و وعده گه انتظار و هیچ
2. تا فرصتی نمانده شود آشکار و هیچ
3. خمیازه ساغریم در این انجمن چو صبح
4. عمریست میکشیم و بال و خمار و هیچ
5. آیینهدار فرصت نظارهای که نیست
6. بودهست چون شرر به عدم یک دچار و هیچ
7. عالم تأملیست ز رمز دهان یار
8. پنهان وگفتگوی عدم آشکار و هیچ
9. هنگامهٔ نشاط مکرر که دیده است
10. بلبل تو ناله کن به امید بهار و هیچ
11. دیگر صدای تیشهٔ فرهاد برنخاست
12. اینکوهسار داشت همان یک شرار و هیچ
13. ای صفر اعتبار خیال جهان پوچ
14. شرمی ز خود شماری چندین هزار و هیچ
15. چندین غرور پیشکش امتحان تست
16. گر مردی احتراز نما اختیار و هیچ
17. گفتم چو شمع سوختنم را علاج چیست
18. دل گفت داغ یاس غنیمت شمار و هیچ
19. باید کشید یک دو دم از شاهد هوس
20. چون احتلام خجلت بوس وکنار و هیچ
21. بیدل نیاز و ناز جهان غنا و فقر
22. دارد همین قدر که تو داری به کار و هیچ
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده