غزل شمارهٔ 943
1. بر دستگاه اقبال کس خیرهسر نگردد
2. اینخط نمیتوان خواند تا صفحه برنگردد
3. ای خواجه بینیازی موقوف خودگدازیست
4. تسکین تشنه کامی آب گهر نگردد
5. حیف است موج آزاد نازد به قید گوهر
6. بیقدردانیی نیست پایی که سر نگردد
7. وحشت بهار شوقیم بیبرگ و ساز اسباب
8. پرواز رنگ این باغ مرهون پر نگردد
9. ننگ وفاست دعوی در مشرب محبت
10. چشمی بهم رسانید کز گریه تر نگردد
11. تسکین طلب جهانی مست جنون نوایی ست
12. لب از فغان نبندد نی تا شکر نگردد
13. در فکر چرخ و انجم جهد تغافل اولیست
14. تا دانه ات به غربال پر در به در نگردد
15. تختحقیق نقطهٔ دل از علم و فن مبراست
16. پرگار همت اینجا گرد هنر نگردد
17. در بیخودی نهفتهست بوی بهار وصلش
18. دور است قاصد ما تا رنگ برنگردد
19. آشوب غفلت ما ظلم است بر قیامت
20. یارب شبی که داریم ننگ سحر نگردد
21. در کارگاه تسلیم کو عزت و چه خواری
22. خورشید بینیاز است گر خاک زر نگردد
23. همت درین بیابان سرمنزل قرین است
24. بیدل تو در طلب باش گو راه سر نگردد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده