غزل شمارهٔ 992
1. حیا عمریست با صد گردش رنگم طرف دارد
2. عرق نقاش عبرت از جبین من صدف دارد
3. نشد روشن صفای سینهٔ اخلاصکیشانت
4. که درباب بهم جوشیدن دلها چه کف دارد
5. به شغل لهو چندی رفع سردیهای دورانکن
6. جهان حیز گرمی در خور آواز دف دارد
7. دل از فکر معیشت جمع کن از علم و فن بگذر
8. اگر جهل است و گر دانش همین آب و علف دارد
9. به توفانگاه آفات استقامت رنگ میبازد
10. درین میدان کسی گر سینهای دارد هدف دارد
11. ز اقبال عرب غافل مباشید ای عجمزادان
12. سریر اقتدار بلخ هم شاه نجف دارد
13. جدا نپسندد از خود هیچکس مشاطهٔ خود را
14. مه تابان حضور شب در آغوش کلف دارد
15. قضا بر سجدهٔ ما بست اوج نشئهٔ عزت
16. طلسم آبروی خاک در پستی شرف دارد
17. به نومیدی چمن سیر نگارستان افسوسم
18. حنا داغست از رنگی که سودنهای کف دارد
19. به این عجزیکه میبینم شکوه جراتت بیدل
20. اگر مژگان توانی واکنی فتح دو صف دارد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده