غزل شمارهٔ 998
1. مگو این نسخه طور معنیی یک دستکم دارد
2. تو خارج نغمهای ساز سخن صد زیر و بم دارد
3. صلای عام میآید بهگوش از ساز این محفل
4. قدح بحرکدا چیدهست و جام از بهر جم دارد
5. ادب هرجا معینکرده نزل خدمت پیران
6. رعایتکردگان رغبت اطفال هم دارد
7. زیان را سود دانستمکدورت را صفا دیدم
8. سواد نسخهٔ کمفرصتان خط در عدم دارد
9. خم ابرو شکست زلف نیزآرایش است اینجا
10. نهتنها حسن قامت را به رعنایی علم دارد
11. به چشم هوش اگر اسرار این آیینه دریابی
12. صفا و جوهر و زنگار چشمکها بهم دارد
13. من این نقشیکه میبندم به قدرت نیست پیوندم
14. زبان حیرت انشایم به موهومی قسم دارد
15. نوشتم آنچه دل فرمود خواندم هرچه پیش آمد
16. مرا بیاختیاریها به خجلت متهم دارد
17. ز تحریرم توانکیفیت تسلیم فهمیدن
18. غرورکاتب اینجا سرنگونی تا قلم دارد
19. نفس تا هست فرمان هوسها بایدم بردن
20. به هر رنگیکه خواهیگردن مزدور خم دارد
21. تمیز خوب و زشتم سوخت ذوق سرخوشی بیدل
22. ز صاف و درد مخمور آنچه یابد مغتنم دارد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده