شمارهٔ 191-تنهائی
1. به بحر رفتم و گفتم به موج بیتابی
2. همیشه در طلب استی چه مشکلی داری؟
3. هزار لولوی لالاست در گریبانت
4. درون سینه چو من گوهر دلی داری؟
5. تپید و از لب ساحل رمید و هیچ نگفت
6. به کوه رفتم و پرسیدم این چه بیدردیست؟
7. رسد بگوش تو آه و فغان غم زده ئی
8. اگر به سنگ تو لعلی ز قطرهٔ خونست
9. یکی در آبه سخن با من ستم زده ئی
10. بخود خزید و نفس در کشید و هیچ نگفت
11. ره دراز بریدم ز ماه پرسیدم
12. سفر نصیب ، نصیب تو منزلی است که نیست
13. جهان ز پرتو سیمای تو سمن زاری
14. فروغ داغ تو از جلوهٔ دلی است که نیست
15. سوی ستاره رقیبانه دید و هیچ نگفت
16. شدم بحضرت یزدان گذشتم از مه و مهر
17. که در جهان تو یک ذره آشنایم نیست
18. جهان تهی ز دل و مشت خاک من همه دل
19. چمن خوش است ولی درخور نوایم نیست
20. تبسمی بلب او رسید و هیچ نگفت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده