غزل شمارهٔ 149
1. زار و نزار و خسته ام و بی قرار دوست
2. از من ای صبا ببر خبری تا دیار دوست
3. گو یاد کن زحال جگر خستگان هجر
4. آنشب که هست روز و شب اندر کنار دوست
5. کی در خور غمست و فراق آنکه سالها
6. بوده است در نعیم وصال و جوار دوست
7. قطع امید کرده زدنیا و آخرت
8. نومید از دو عالم و امیدوار دوست
9. بر رهگذار دوست نشسته است منتظر
10. بر کف گرفته جان ز برای نثار دوست
11. درگردنت صبا چو تنم خاک ره شود
12. در کوی دوست ریزش و در رهگذار دوست
13. ای آنکه واقفی زدرون و برون کار
14. رمزی بما بگوی ز اسرار کار دوست
15. جز کار و بار دوست ندانیم کار و بار دگر
16. مائیم جانی و دلی و کار و بار دوست
17. صبر و وفا نیاز وفنا فیض کار ماست
18. جور و جفا و غنچ و دلالست کار دوست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده