غزل شمارهٔ 184
1. بر سر راهش فتاده غرق اشگم دید و رفت
2. زیرلب بر گریهٔ خونین من خندید و رفت
3. از دو عالم بود در دستم همین دین و دلی
4. یکنظر دردیده کردآن هر دون رادزدید ورفت
5. گرچه دل از پادرآمد در ره عشقش ولی
6. اندرین ره میتوان درخاک و خون غلطید و رفت
7. بر سربالینم آمد گفتمش یکدم بایست
8. تا که جان بر پایت افشانم زمن نشنید و رفت
9. جان بلب آمد زیاد آن لبم لیکن گرفت
10. از خیالش بوسهٔ دل جان نو بخشید و رفت
11. اینجهان جای اقامت نیست جای عبرتست
12. زینتش را دل نباید بست باید دید و رفت
13. فیض آمد تا زوصل دوست یابد کام جان
14. یکنظر نادیده رویش جان و دل بخشید ورفت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده