غزل شمارهٔ 26
1. ترا سزاست خدائی نه جسم را و نه جانرا
2. تو را سزد که خودآئی نه جسم را و نه جانرا
3. توئی توئی که توئی و منی و مائی و اوئی
4. منی نشاید و مائی نه جسم را و نه جانرا
5. توئی که تای ندارد وحید و فردی و یکتا
6. نبود غیردوتائی نه جسم را و نه جانرا
7. تو را رسد که در آئینهٔ رسالت احمد
8. جمال خویش نمائی نه جسم را و نه جانرا
9. تو را رسد بنسیم کلام آل محمد ص
10. زر از چهره گشائی نه جسم را و نه جانرا
11. تو را رسد که هزاران هزار نقش بدایع
12. زکلک صنع نمائی نه جسم را و نه جانرا
13. ترارسد که دو صدساله زنک کفر و گنه را
14. زلوح دل بزدائی نه جسم را و نه جانرا
15. ترا رسد که چو جا نشد زجسم جسم زهم ریخت
16. دگر اعاده نمائی نه جسم را و نه جانرا
17. ترا رسد که در آئینهٔ نعیم و عقوبت
18. بلطف و قهر در آئی نه جسم را و نه جانرا
19. بلطف خویش ببخشا اسیر قهر خودت را
20. چو نیست از تو رهائی نه جسم را و نه جانرا
21. نه ایم از تو جدا موجهای بحر وجودیم
22. نباشد از تو جدائی نه جسم را و نه جانرا
23. زما و من چون بپرداخت فیض خانهٔ دل را
24. تو را رسد که در آئی نه جسم را و نه جانرا
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده