فیض کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 348

1. آنکه باشد مست زهد او عیب مستان چون کند

2. خود بت خود گشته منع بت‌پرستان چون کند

3. از چنین روئی مکن بیهوده منعم زاهدا

4. هر که دارد چشم با این گوش با آن چون کند

5. طاعت حق بهر کام خود کنی گوئی مرا

6. روز و شب گرد بتان گشتن مسلمان چون کند

7. قبله من گرچه اینانند مقصودم خداست

8. ور نه مرد ره دل اندر بند طفلان چون کند

9. تو خدا را میپرستی بهر شیر و انگبین

10. بندگی از بهر خوردن اهل ایمان چون کند

11. من خدا می بینم اندر روی شاهد خط گواه

12. زانکه نا پاینده نور خویش رخشان چون کند

13. تو خدا را بهر خود خواهی من اینان بهر او

14. زاهدا انصاف خواهم منع این آن چون کند

15. میکنم دعوی حق بینی ولی اثبات آن

16. شاهد نابالغ و خط پریشان چون کند

17. فیض بس کن گفتگو شعر تر مستانه گو

18. شاعر صوفی سخن با خشک مغزان چون کند


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست
* وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست
شعر کامل
حافظ
* اگر بارهٔ آهنینی به پای
* سپهرت بساید نمانی به جای
شعر کامل
فردوسی
* چه عقده‌هاست به کار دلم ز بخت سیاه
* که زلف دوست بلند است و دست من کوتاه
شعر کامل
فروغی بسطامی