غزل شمارهٔ 367
1. آنان که ره عالم ارواح بپویند
2. مردانه ز آلایش تن دست بشویند
3. بر فوق فلک رفته به جنات بر آیند
4. پویند گل از غیب و گل از خویش برویند
5. این طایفه نورند و حیاتند و وجودند
6. با هر که نشستند چو جان در تن اویند
7. و آنان که بود بسته تن پای خردشان
8. هرگز گلی از عالم ارواح نبویند
9. زنگ تنشان ز آینه جان نزداید
10. دل را ز گل عالم اجسام نشویند
11. این طایفه موتند و عدم ظلمت و جهلند
12. بر بی خردیشان سزد ارواح بمویند
13. و آنان که نه اینند و نه آن مثل من و تو
14. در کش مکش این دو نه پشتند نه رویند
15. چوگان قضا سوی زبرشان ببرد که
16. افتند گهی زیر سراسیمه چو گویند
17. رفتن نتوانند و بمقصد نگرانند
18. نصف دلشان شاد که از راه بکویند
19. عزمی که دو جا بستن کار زنانست
20. مردان خدا فیض چنین راه نپویند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده