غزل شمارهٔ 550
1. میبرد غیرت ز حسن تو ملک
2. رشک دارد بر تو خورشید فلک
3. کو ملکرا چشم و ابروی چنین
4. کی بود حور جنانرا این نمک
5. از میانت میشوم من در گمان
6. وز دهانت نیز می افتم بشک
7. نی توانم نفی و نی اثبات کرد
8. دیده کس بود و نبود مشترک
9. دل ز من بردی و قصد جان کنی
10. رحم کن بگذار با من زین دو یک
11. هم دل و هم جان چهسان شاید گرفت
12. عدل کن الروح لی و القلب لک
13. فیض را گر زان دهان لطفی کنی
14. آب حیوانی زید ور نه هلک
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده